فاخته



سلام

قبلا چند ماهی وبلاگ داشتم ولی بیشتر خواننده بودم تا نویسنده. اما حالا تصمیم گرفتم بنویسم. بلاگر شدن به نظرم مزه خوبی داره و جذابه. برای ادمایی شبیه من که همش چند ماه مونده به هزاره سوم دنیا اومدیم ، دنیا شاید فرق بکنه. ما از وقتی که قدرت نوشتن داشتیم کامپیوتر بوده داخل خونه هر چند مال خواهر بزرگتر بوده باشه یا از وقتی که بزرگتر شدیم موبایل داشتیم. یه وقتایی دوست داشتم با مداد بنویسم. دفتر خاطراتم رو میگم. می نوشتم و پاک می کردم البته اونجاهایی که دوست نداشتم رو. میدونم عادت بدیه. شاید اینجا هم همین کار رو بکنم. شاید پاکش کنم بعد از یه زمانی که دیگه بدردم نمیخورد اون متن. ولی میخام هر چیزی که میتونم رو اینجا بنویسم.

یه کم باید کمکم کنید که راه بیفتم. همین. کی حاضره کمک کنه؟


امروز بعد از ناهار داشتم با مامانم حرف می زدم. گوشیم هم پیشم بود که هی پیام میومد. مامانم هم هی گیر میداد که کیه و کیه و کیه.

هی بهش می گفتم که مامان جون مرضیه است دوباره سریش شده. میگفت من که میدونم تو یکی رو زیر سر داری frown

حالا بیا بهش ثابت کن مامان من که اهل این حرفا نیستم. انقدر حرصم داد. آخرش داشتم میرفتم اتاق خودم که گفت دخترم داشتم سر به سرت میزاشتم. تو دختر خودمی. خودم بزرگت کردم. تو که مثل این دخترای این دوره و زمونه اهل این چیزا نیستی. میدونم دختر خوبی هستی و همه چی رو به مامان میگی. میدونم کی یکیو زیر سر داری و کی کسی رو زیر سر نداری frownlaugh

بهش گفتم ماماااااااان

گفت میدونم کسی رو زیر سر نداری ولی باید سر به سرت بزارم که laugh


برای شما هم پیش اومده که بیدار بشید صبح و موبایل چک کنید و وسطش خوابتون ببره؟

دیشب خوابم نمی برد از غم و غصه. صبح که بیدار شدم رو تخت داشتم گوشیم رو چک می کردم. حالم خوب بود برعکس دیشب. انگار صبح با خودش کلی طراوت و تازگی و رفرشی اورده بود. گفتم بزار به تلافی دیشب بخوابم دوباره. این بار وسط گوشی چک کردن خوابم نبرد، از قصد خوابیدم دوباره. با کلی روحیه خوب که انرژی منفی دیشب از بین بره. خیلی خوب بود. امتحانش کنید.

 


سلام

دیشب خواب دیدم. یه خواب وحشتناک. تا لب مرگ رفتم تو خواب.

اینجا آدم خوابش رو تعریف کنه که زشت نیست. هست؟

دیشب خواب دیدم پیر شدم. خیلی پیر. انگار اصلا نمیتونستم حرکت کنم. یهو یه راسو از داخل کمد در اومد و اومد سمت من. گردن راسو رو گرفتم که گازم نگیره. خیلی وحشی بود انگار. داشتم باهاش می جنگیدم که جیغ کشیدم و بیدار شدم.


ماجرای این کتاب در مورد جِم است. پسری جوان که برای تامین مخارج کنکور و دانشگاه به روستایی در اطراف استانبول می رود و شاگرد اوستا محمود چاه کن می شود. پدر جم، او و مادرش را رها کرده است، به همین خاطر این پسر جوان، اوستا محمود را جای پدر خود می بیند اما…

در مدت زمانی که شاگر اوستا محمود است، جم عاشق زنی با موهای قرمز می شود، عشقی که زندگی اش را برای همیشه تغییر خواهد داد.

نکته جالب این کتاب اینه که با اینکه خارجیه ولی بخش هایی از کتاب در مورد رستم و سهراب هست.


دیروز تصمیمات مهمی تو زندگیم گرفتم. تصمیم گرفتم انقدر احساسی نباشم یه کم به حرف عقلم گوش بدم هر چی ضربه می خوریم از دلمونه. چی؟ آره قبول دارم هر چی خوشبختی هم هست از آرامش دله ولی باید نقطه تعادل رو پیدا کنیم.

دیشب با عمه اینا و عمو اینا رفتیم پارک شام خوردیم. زن عمو زحمت شام رو کشیده بود. کلی هم بدمینتون و والیبال بازی کردیم. خیلی خوش گذشت اما چشمتون روز بد نبینه. اخرش پام گیر کرد تو چاله وسط چمن و الان مچم به شدت درد می کنه.


پسره اومده بهم میگه که ممکنه با هم آشنا بشیم ؟

میگم نه

میگه چرا؟

میگم چون خاستگار دارم و داریم با هم صحبت می کنیم که ببینیم تفاهم داریم یا نه . دیگه درست نیست به گزینه دیگه ای همزمان فکر کنم

میگه من که برای ازدواج نگفتم. بیا با هم آشنا بشیم . من تو رو دوس دارم!

خجالت هم خوب چیزیه . بعضی ها واقعا چی فکر می کنن ؟


اول از همه بگم بهتون که این پست دوم هست که امروز میزارم. اون یکی هم ببینید فکر نکنید همین یه دونه ستاره روشن شده.

دوم از همه جونم براتون بگه که پیوندهای روزانه وبم رو راه انداختم. پست های جذاب شما رو اونجا اضافه می کنم که بقیه ببینن. شما هم پست هایی که از بقیه میزارم رو ببینید.

 


این یک ساعتی که بیدار شدم حوصله هیچی رو ندارم حتی حوصله صبونه خوردن رو. انگار کن که از دنده چپ بلند شدم . مامان از دیروز غروب مریض شده و فشارش بالاست . دیشب کم خوابیدیم همه. پنجشنبه هم عروسی دعوتیم نه لباس خریدم نه حوصله خرید دارم. چرا بعضی وقت ها ادم بدون دلیل باید بی حوصله باشه؟


فیلمای کریستوفر نولان رو دوس دارم. دیشب فیلم میان ستاره ای (Interstellar) رو دیدم. داستانی راجع به آینده که زمین درگیر طوفان های شنی شده و داره نابود میشه. یه خلبان بازنشسته ناسا میره تو تأسیسات مخفی ناسا و بعدش برای اینکه سیاره جدیدی برای زندگی پیدا کنند میخان بفرستنش فضا. خیلی داستان مهیجی داره.

مت دیمون هم که بازی کرده heart

موسیقی فیلم و جلوه های ویژه عااااالیه.


از این سریالهای شبانه تلویزیون کدومش رو می بینید؟ الان شبکه ۳ گاندو داره. شبکه ۲ دکتر ماهان و شبکه ۱ عروس تاریکی یا بوی باران. به نظرم شبکه ۱ از همه بهتره. هان؟ فقط این دختره ستایش که اسمش تو این فیلم ترانه است دیگه شورشو در اورده از بس فوضولی می کنه :))


چه خبره اینستاگرام؟

چرا انقدر همه زردند؟ چرا انقدر چیپ آخه؟ روزی ۱۰۰ تا پسر باید بلاک کنم از بس مزخرف و رکیک هستن. حالا خوبه پیجم شخصیه و پابلیک نیست. آخه چه خبرتوووووووونه؟

واقعا خوشتون میاد و مادر و همسر آینده خودتونم اینطوری برخورد بشه؟

لااقل دو کلمه حرف نمیزنن از همون اول شروع میکنن حرفای بد و عکسای بد. اخه این چیزا هنره؟ آدم باید به هر کسی بگه و بشنوه و ببینه؟

بلاک کنیم این همه خوبه؟

 


بعد از مدتها دوباره برگشتم. ده روز نبودم. راستش تقریبا ۷ روز رو خونه نبودم. رفتیم کرج اولش و بعدش تهران و بعدش قم و بعدش برگشتیم خونه.

میدونم که الان میخاید بیاید بگید عهههه چرا تهران اومدی به ما خبر ندادی که همو ببینیم. از کامنت های زیادی که این ده روز گذاشتید مشخصه چقدر محبوبیت دارم :)))

ولی خب انقدر همه چی تند تند بود که نمیشد قرار وبلاگی بزارم . حتی اولش قرار نبود تهران بریم . بعد قرار شد یه روز باشیم و صبح که اومدیم بریم قم فهمیدیم یه روز دیگه باید تهران بمونیم

چقدر اوضاع تهران در حجاب بهتر از شهر ماست :D شاید هم یه دلیلش اینه که همه تابستون میان رشت و اوضاع رشت رو خراب می کنن وگرنه ما خودمون که ماهیم :D

خب از چی بنویسم حالا که برگشتم هواداران پرشمار من :)))


دیروز غروب پارک بودم. دو تا گربه مقابل هم ایستاده بودن و برای هم غر غر می کردن. بعد کم کم حالت درگیری شد. پیشونی هاشون رو چسبونده بودن به هم و حالت دعوا گرفته بودن . چند دقیقه همین مدلی بودن و هی غرش ریز می رفتن. بعد یکیشون نشست. اون یکی هم نشست کنارش. یکیشون روبرو رو نگاه می کرد و اون یکی یه سمت دیگه رو. انگاری قهر بودن.

خیلی ناز و دوست داشتنی هستن گربه ها.

داشتم به همراهم می گفتم من گربه خیلی دوس دارم و از این حرفا و کلی برای همین اتفاق ساده ای که افتاده بود ذوق کردم و اونم به من می خندید.

برگشتنی تو ماشین که بودیم یه گربه وسط کوچه صاف نشسته بود و به دور دست ها خیره شده بود. سفید سفید. ترمز کردیم که بهش نزنیم و پاشه بره که یهو دیدیم دو سه تا بچه گربه که اونا هم کامل سفید بودن دارن میان سمتش. وای اگه بدونید دیگه چقدر ذوق کردم. فکر کنید سفید سفید بودن و در شب زیر نور چراغ ماشین دیدنشون چه لذتی داشت.


فردا قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم. یه اتفاق بزرگ تو زندگیم قراره بیفته.

بعد از اون همه روزهای سخت و طاقت فرسا، چند روز خوب به لطف خدا رسید. حالا که اون مشکلات حل شده و امیدوارم آتش زیر خاکستر نباشه، فردا باید یه تصمیم بزرگتر بگیرم.

اینجا می نویسم که یادم باشه


دیشب خواب دیدم عروسیمه. ولی اصلا خوشحال نبودم. همش معذب بودم . عروسیم نمیدونم به چه دلیلی مختلط بود و من همش به دوماد غر می زدم تو ماشین عروس که حالا که داریم می ریم مهمونی یه شنل بزرگ برام می گرفتی که بقیه منو نبینن. دوماد هم همش می خندید.

بهش می گفتم حالا که عروسی رو میخاستی مختلط بگیری لااقل یه لباس عروس پوشیده برام می گرفتی شبیه این فیلم های صداوسیما نه دکلته و بی حجاب. ولی اون بازم می خندید.

وقتی رفتم تو سالن و نگاه مردا بهم بود اشک میریختم و گریه می کردم.

من که از ۱۴ سالگی حتی تنوع رقص های شب عروسیم هم برای خودم مشخص کردم، هر چی دوماد اصرار کرد بیا برقصیم نرفتم وسط. همش گریه می کردم که چرا این بلا رو سر من اوردی.

اصلا نمی دونم تعبیر خوابم چیه. میگن تعبیر خواب عروس شدن خوب نیست و مرگه و از این حرفا. از اونطرف تعبیر خواب گریه هم میگن شادی هست ! نمیدونم چرا همه چی برعکسه

اینو پیدا کردم تو اینترنت:

اگر دختری خواب ببیند عروس شده است و غمگین و ناراحت است، علامت آن است که انتظارات او برآورده نخواهد شد.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها